کودک خلاق

صبرآموزی!

یکی از مشکلات بچه های این نسل این هست که چون در رفاه و امکانات بزرگ می شوند و همه چیز برایشان حاضر و آماده است با مفاهیمی مثل «صبور بودن» آشنا نمی شوند و کم طاقت و کم تحمل اند؛ پس لازم هست مو قعیت های خود ساخته ایجاد کنیم برای تمرین صبر و حوصله. مامان بزرگ و بابا بزرگ عازم مکه بودند، به خاطر این که به جای عبادت  وقت تو بازارهای عربستان نگذارند و ارز مملکت را بیش از پیش تو حلقوم وهابی ها نکنند، از ما خواستند از طرف آن ها برای سید دوچرخه بخریم. ما هم از قضا با خود سید و سلیقه ی او دوچرخه را خریدیم. سید 17 روز صبر کرد و پسر خوبی بود تا مامان بزرگ و بابا بزرگ سوغاتی مکه، به او دوچرخه بدهند. ...
31 ارديبهشت 1392

سئوال فلسفی!

 دختر عمه سید مسیحا چند روزی هست که به دنیا آمده است.مامان و بابای نی نی کوچولو از طرف او یک کامیون به سید هدیه دادند. حالا سید مانده با یک سئوال فلسفی؛ «ثنا کوچولو، چه جوری این کامیون رو خریده؟ اون که دستاش خیلی کوچولوإ ! پول هم که نداره! تازه تنهایی هم که بره گم می شه!» چقدر خوب هست با روش های مختلف محبت فرزند تازه به دنیا آمده را در دل خواهر و برادر هایش بیندازیم. ...
30 ارديبهشت 1392

همراهم!

هر وقت پای کامپیوتر یا همان رایانه ی خودمان می نشینم هر کاری که انجام می دهم را برای سید مسیحا توضیح می دهم. سید:«من که بچه ام، تنهایی برم فتوشاپ و عکسی را کراپ کنم،( crop ؛ بریدن و حذف قسمتهایی از عکس که نیازی به آن ها نیست.)اشکالی داره؟ » مامان:« نه پسر گلم، هیچ اشکالی نداره!» خیلی خوبه که همراه فرزندانمان باشیم و آن چرا که درست می دانیم، به بهترین شکل و وجه یادشان دهیم. ...
29 ارديبهشت 1392

امتحان کنید!

فرض کنید زمستان است و برف سنگینی در حال باریدن! شما و فرزندتان توی خانه حبس شدید! حال چه کار خواهید کرد که هر دو سر حال بشوید و هم شما بتوانید کمی به کارهایتان برسید؟(لطفا در قسمت نظرات برایم بنویسید.) چند پیشنهاد من: می توانید در بعضی از کارهای خانه، فرزندتان را شریک کنید؛ مثلا با چاقوی پلاستیکی(دقت شود؛ پلاستیکی) و تخته آشپزخانه، از کودکتان بخواهید که خیار، سیب زمینی، فلفل دلمه، هویج ویا ...خرد کند. سید مسیحا که با این کار هم خیلی سرگرم می شود و هم تمرکز و دقتش بالا می رود و هم اعتماد به نفس اش! یک شیوه ساده ولی جذاب نقاشی: از کودکتان بخواهید ابتدا یک رنگ روشن پاستل ؛ مثلا زرد را بردارد و قسمتی از کاغذ را رنگ کند و ب...
18 ارديبهشت 1392

پشتکار خلاقانه!

امان از دست این تخم مرغ شانسی ها!!! اندازه 1000تومان تویش چیزی هست و 4000، 5000 تومان از تو پول میگیرند. از توی تخم مرغ شانسی یک تفنگ کوچولو در آمد. سید مسیحا خیلی خوشش آمده بود؛ اما دفعه سوم نشده، تیر تفنگ نصف شد!! حالا سید مانده بود و تفنگ بدون تیر! باباجونش برایش خیلی وقت گذاشت؛ چیزهای مختلف را آزمایش کردند. چوب کبریت، خلال دندان و... جای تیر، اما فایده نداشت. آخر سر مغزی خودکار، بهتر از تیر اولیه کار میکرد؛ به این میگویند پشتکار خلاقانه! ...
17 ارديبهشت 1392

پنگوئن بازی!

سید مسیحا اصلا از این که کسی او را ببوسد خوشش نمی آید. مادر بزرگ و پدر بزرگ دلشان ضعف می رفت که او را ببوسند. ناگهان ایده ای به ذهنم رسید؛ پنگوئن بازی! سید مسیحا بچه پنگوئن شد و من هم شیر دریایی گرسنه! شیر دریایی به دنبال بچه پنگوئن می کرد و تنها راه نجات او این بود که به بغل پدر و مادرش پناه ببرد و آن ها او را ببوسند! مادر بزرگ و پدر بزرگ دل سیر، سید مسیحا را بوسیدند؛ ایده خوبی بود! ...
15 ارديبهشت 1392

سرگرمی!

«ابرها رو نگاه کن! ببین هر کدوم چه شکلی هستن؟» «انگشت هات رو نگاه کن! بزرگتره بابای خانواده اس.کنار بابا هم مامان خانواده اس و سه تا انگشت دیگه هم خواهر و برادرند و دارن با هم بازی می کنن....» «خوب، حالا صدای کلاغ رو در بیاور، صدای آمبولانس، تلفن و....» سید مسیحا توی ماشین خیلی حوصله اش سر می رود، به خصوص توی ترافیک و مسیرهای طولانی  و دائم می پرسد:«کی می رسیم؟چقدر دیگه مونده؟» ما این جوری سرگرمش می کنیم. اگر شما هم پیشنهادی دارید خوشحال می شویم برایمان بنویسید، منتظریم! ...
13 ارديبهشت 1392

روز مادر مبارک!

گل و بلبل و شاپرک روز مادر مبارک این بیت شعر را به بچه ها یاد بدهید؛مصرع اول را باید خیلی آرام خواند و مصرع دوم باید بلند خوانده شود به حدی که مبارک آن به اوج برسد؛ اگر توی جاده هستید و صدای بلند کسی را اذیت نمی کند، خانوادگی با هم بگویید حتما لبخندی که بر لبانتان می نشیند را فراموش نمی کنید! ( تخلیه انرژی فوق العاده ای است!) ...
10 ارديبهشت 1392

بچه گربه دانشمند!

تازگی ها تو حیاط مامان بزرگ و بابا بزرگ یک بچه گربه پناهنده شده؛ سید و بابا جون بزرگش اسمش را «هوشنگ» گذاشتند، البته سید موشنگ صداش می کند!! رفته بود تو حیاط و مجله را گرفته بود جلوی بچه گربه و عکس هایش را برایش توضیح می داد و بعد هم با خوشحالی آمد داخل و گفت:« واسه موشنگ کتاب خواندم تا بزرگ شد، دانشمند بشه!!!» منظره گربه بیچاره که دائما با ورق زدن مجله سرش را از این طرف به آن طرف می چرخاند دیدنی بود کاش بودید و می دیدید!!! ...
10 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودک خلاق می باشد