کودک خلاق

خاک بازی!

لب ساحل با خاله جونش با بیل و شن کش مشغول شن بازی بودند. چه کیفی می کرد سید. به خاله جون گفت:«قولیل، درست کنیم!» خاله مشغول درست کردن قوری شد ولی خاله هر چه جلوتر  میرفت تعجب سید بیشتر می شد و می گفت:« این که قولیل نیست!» خاله هم با اعتماد به نفس تمام:«چرا عزیزم، ببین این دستشه، این هم در قوریه دیگه!» سید:«اما قولیل تو جنگله مثل میمونه اما خیلی گندس و موز دوست داره!!!» خاک بازی برای بچه ها لذت بخش است حالا چه گوریل باشد و چه قولیل! پیامبر (ص) می فرمایند:« خاک، بهار کودک است.» ...
7 ارديبهشت 1392

مامان جون عمو عباس

عمو عباس را خیلی دوست دارد؛ دیدم امروز که روز وفات خانم «ام البنین» هست وجلسه قرآن داریم شاید جالب باشد که سید مسیحا چند بیت در مورد ایشان بخواند. خاله جونش دست به کار شد واین چند بیت را سرود: عمو عباس مادر مهربونی داشت. عمو عباس یه مادر خانمی داشت. ام البنین نام مادرش بود. صبر ودعا کار مادرش بود. به پسراش یاد داده بود؛ شجاع و باوفا باشند. به پسراش یاد داده بود؛ با برادر همراه باشند. مادر،مادر، مادر سید مسیحا هم در حالی که پرچم عمو عباس را تکان می داد چند بیتی را زمزمه کرد. ...
5 ارديبهشت 1392

روش های ابداعی برقراری ارتباط مؤثر با کودکان(2)

معما: یک سالن بزرگ، چهار صد تا بچه شش ساله، سرو صدای آسمان خراش نه گوش خراش! تنها در یک ثانیه چگونه سکوت را به سالن بازمی گردانید؟(لطفا اگر پیشنهادی دارید در قسمت نظرات بنویسید.) و اما راه حل ما: به بچه ها بگویید همه دستشان را زیر سرشان بگذارند و مثلا بخوابند؛ سر و صدا هم نکنند تا دوستان دیگرشان که خوابند بیدار نشوند! در کمترین زمان ممکن، سکوت مطلق ، شما را شگفت زده خواهد کرد می گویید نه آزمایش کنید!! ...
3 ارديبهشت 1392

همایش!!

همایش بود و پدر محترم داور. وقتی پدر دعوت شد برای داوری، زودتر از ایشان داشت خودش را به سن می رساند. شبیه مسابقه دو شده بود؛ تصمیم گرفتم بایستم تا حداقل روی سن خانوادگی نباشیم!!! به صورت معجزه آسایی بعد از پله اول سن، از بالا رفتن منصرف شد و برگشت پیش من! در حالی که عرق سردم را پاک می کردم گفتم:«چرا رفتی پسرم؟» با اعتماد به نفس جواب داد:«خوب منو صدا کردند دیگه!!!»  ...
3 ارديبهشت 1392

يه مرد!

مهموني بوديم،ازپله ها آمد طبقه پايين گفت:«يا الله،داره يه مرد مياد!» همه خانم ها به تكاپو افتادند كه چادر سر كنند ولي بعد از اين كه كمي منتظر شدند ديدند خبري نيست، همه گفتند:«پس مرد کو؟» سيد مسيحا بلند جواب داد:«خوب،خودمو گفتم ديگه!!!» ...
2 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودک خلاق می باشد