کودک خلاق

تخته جوجه ای!

یک تخته کاملا موثر جهت کنترل رفتار سید مسیحا؛ هرکار خوب باعث می شود عکس یک جوجه روی تخته نقش ببندد و هرکار اشتباه جوجه را حذف می کند. توی مهمانی ها لازم نیست مثل خیلی از مامان و باباها به دست و پا بیفتیم تا بچه مان کاری را نکند، فقط کافی است که بگوییم:« سید مسیحا یه جوجه ات پاک شد!» شکر خدا همه چیز می آید سر جایش؛ شما هم امتحان کنید شاید برای بچه شما هم موثر باشد، البته این تخته قواعدی هم دارد؛ اول این که باید در دادن و حذف جوجه راسخ و محکم باشید. دوم این که تنها کامل شدن جوجه ها در یک ردیف در طول روز ،گرفتن جایزه را در بر دارد. راستی تازگی ها هم سید خودش جوجه هایش را می کشد ببینید!   ...
22 اسفند 1391

جایمان عوض شد!

بهش گفتم:«مامانی، یادت باشه رفتیم بیرون برات یه مسواک بخرم؛ مسواکت خراب شده.» بلافاصله گفت:« مامان جون، بنویسید تا یادمون نره!» بچه ها از خودمان می گیرند و به خودمان پس می دهند! دیروز هم داشتم یک کارت ویزیت طراحی می کردم کارم درست پیش نمی رفت؛ شروع کردم زیر لب غر غر کردن، رو کرد به من و گفت:« مامان جون، فکر کنید تا یه راه حلی پیدا کنید غر زدن نداره که!!» دقیقاَ جمله خودم بود،اما این دفعه جایمان عوض شده بود! ...
21 اسفند 1391

سیبیل!

 پسرهامون را دختر بار می آوریم و دخترهامون را موجودات فضایی که اصلا روی کره زمین وجود ندارند. خیلی دلم می خواهد مردانه بزرگ شود؛می داند وقتی گریه کند و حرف بزند هیچ کس صدایش را نمی شنود! یک دفعه داشت غر می زد و لوس بازی در می آورد. بهش گفتم:«مامانی مردونه حرف بزن،پسر گلم!» او هم نامردی نکرد و شروع کرد به کلفت کردن صدایش، آن قدر صدایش کلفت شده بود که حس کردم همان جا سیبیل هایش هم در آمد!! ...
19 اسفند 1391

تجهیزات تعزیه(1)!

 با اسباب بازی که دست کودکمان می دهیم آینده ی او را رقم می زنیم؛ خیلی خسته بودم چند لحظه ای خوابم برد من را بیدار کرد؛ چوب پرچمش را در آورده بود، نخ هم دستش بود و گفت:« مامان جون این نخ رو به دوسر چوب گره می زنید.» گفتم:« مامان جون باشه ولی این حالا چیه؟» گفت:« تیرکمون آقا بدا است که به جنگ عمو عباس می رن!» سپر عمو عباس را هم درست کرده؛ روی یکی از اسباب بازی هایش کاغذآلومینیوم پیچیده وشده سپر.(توی عکس پیدا است.) ...
17 اسفند 1391

پارک حرم

عاشق امام رضا(علیه السلام) است؛ از همان یک سالگی اش توی حرم با هم بازی می کردیم؛ زیارت من هم فقط بازی کردن با سید و خوش گذشتن به او بود. توی دارالحجه یک سراشیبی مخصوص ویلچری هاست برای این که سوار آسانسور بشوند؛ آن جا سرسره ی اختصاصی سید است که ماشین بازی و سرسره بازی و... می کند. آخرین باری که رفته بودیم می گفت:« مامانی، کاش این تیکه رو می کندیم و می بردیم خونه ی خودمون!» مامان وباباهای مهربون خاطره ی خوب و شیرین دوران کودکی خیلی مهمه؛ به امید روزی که خادم های حرم هایمان خدای نکرده به جای دعوا کردن بچه ها به آن ها اسباب بازی هدیه بدهند وبه آن ها بگویند:« به پارک حرم امامتون خوش آمدید.» ...
16 اسفند 1391

ابابیل درست کنیم!

  عقل یک بچه ی ٣ونیم ساله می رسد اما نمی دانم چرا عقل ما آدم بزرگا نمی رسد و هیچ کاری نمی کنیم و دست روی دست می گذاریم. می خواست angry birdsرا بازی کند گفتم:« مامان می دونی تو بازی جدیدشون اونا می گن که مسجدا باید خراب بشن،ایران ما خراب بشه!!!» بلافاصله گفت:« خوب ما هم ابابیل درست کنیم و بریم به جنگشون!!!» ای کاش ما هم ابابیل درست می کردیم! ای کاش! ...
11 اسفند 1391

آرزو!

  همیشه دلش می خواست بالای چمشش آبی باشه. پیش خودم فکر کردم  ما همیشه سلبی برخورد می کنیم و هیچ وقت چیز جایگزینی  برای بچمان و حتی  بزرگمان نمی گذاریم. گفتم:« مامانی، بگذار تولد یه امامی بشه، گریم کودکت می کنیم  و بالای چشمت را آبی بکن.» بعد ازآن روز فقط می پرسید :«کی تولد یه امامی می شه؟ » امروز به آرزویش رسید؛یک خرس با بالای چشم آبی! میلاد امام حسن عسگری(علیه السلام) بر همه مبارک. ...
11 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودک خلاق می باشد