کودک خلاق

شکاف نسلی!

 می گویند این روز ها شکاف نسلی اوضاعش خیلی درام شده و حتی خواهر و برادر های توی یک خانه هم ممکن است که با هم شکاف نسلی داشته باشند و حرف همدیگر را نفهمند و همدیگر را درک نکنند، چه برسد به مادربزرگ و پدر بزرگ و نوه یا یک پله بالاتر؛ بین جد و جده و نتیجه ها!  ولی انگار اگر بزرگترها یک کم حوصله و خلاقیت داشته باشند و قلق بچه را بشناسند همه چیز حل است! و بهترین ارتباط گیری شکل می گیرد!  دیروز سید مسیحا ساعت ها، با بودن کنار جده بزرگوارشان(مادر مادر بزرگ، خدا حفظشان کند.) کیف کرد و لذت برد:  عزیز جون با خوش زبانی پشت سر هم چیستان و معما می گفتند و سید مسیحا در تکاپو برای یافتن جواب ها! و اما چند تا از آن چ...
8 شهريور 1392

گران اما با سلیقه!

«می دونستم گرونه اما می خواستم با سلیقه باشه!» قرار بود یک کیک کوچک برای تولد عمو جونش بخریم. بزرگترین،کودکانه ترین و تنها کیکی که شبیه حیوان (کفشدوزک) بود را انتخاب کرده بود. پاسخ سید به سئوال این که «چرا این کیک را خریدی ؟» بزر گترها را انگشت به دهان کرده بود! ...
22 خرداد 1392

سئوال فلسفی!

 دختر عمه سید مسیحا چند روزی هست که به دنیا آمده است.مامان و بابای نی نی کوچولو از طرف او یک کامیون به سید هدیه دادند. حالا سید مانده با یک سئوال فلسفی؛ «ثنا کوچولو، چه جوری این کامیون رو خریده؟ اون که دستاش خیلی کوچولوإ ! پول هم که نداره! تازه تنهایی هم که بره گم می شه!» چقدر خوب هست با روش های مختلف محبت فرزند تازه به دنیا آمده را در دل خواهر و برادر هایش بیندازیم. ...
30 ارديبهشت 1392

پنگوئن بازی!

سید مسیحا اصلا از این که کسی او را ببوسد خوشش نمی آید. مادر بزرگ و پدر بزرگ دلشان ضعف می رفت که او را ببوسند. ناگهان ایده ای به ذهنم رسید؛ پنگوئن بازی! سید مسیحا بچه پنگوئن شد و من هم شیر دریایی گرسنه! شیر دریایی به دنبال بچه پنگوئن می کرد و تنها راه نجات او این بود که به بغل پدر و مادرش پناه ببرد و آن ها او را ببوسند! مادر بزرگ و پدر بزرگ دل سیر، سید مسیحا را بوسیدند؛ ایده خوبی بود! ...
15 ارديبهشت 1392

پس چرا؟

رفته بودیم رستوران، رفت چندتا «نی»آورد و بین همه تقسیم کرد. بعد مسئولیت بعدی شان آغاز شد که ببینند هر کسی چه نوشیدنی میل دارد. رو کرد به عزیز جون و گفت:«شما دلستر می خواین یا دوغ؟» عزیز جون:«هیچ کدوم، گلم.» سیدبا تعجب:«پس چرا نی گرفتید؟؟؟» عزیز جون در حالی که از خنده غش می کردند گفتند:« میخواستم دست شما رو رد نکنم!» ...
18 فروردين 1392

«نه » به اندازه!

مامان بزرگم همیشه می گویند:«خیلی مهمه که به اندازه به کودکمان نه بگوییم و اونا رو بمبارون نکنیم؛ تا «نه »هامون ارزش داشته باشه.» دلش لاک پشت می خواست کلاَ عاشق جک وجانور است ولی من خیلی دوست ندارم حیوانی داشته باشم صرفاَ در حد دیدن و غذا دادن. بهش اجازه دادم، سید و بابا جونش دوتا لاک پشت خریدند. من وسید هم ظرف لاک پشت را با کاغذ رنگی یک برکه کردیم. الآن سید مسیحا خیلی خوشحال است.   البته این راهم بگویم خرید لاک پشت به 2 شرط بود: 1-دست نزدن به لاک پشت ها(خدا وکیلی رعایت کرده.) 2-خوش اخلاقی ...
27 اسفند 1391

شوخی!

فرودین 91 بود؛رو کرد به خانم دایجونش و گفت:« خاله جون( به ایشون هم خاله می گوید این جوری صمیمانه تره) دایجون آقای شمان؟» خانم دایجون هم که حس سر به سر گذاشتن داشتند گفتند:«بله ،شما آقای کی هستین؟» بلافاصله گفت:«ما دوتامون (من ودایی) آقای شماییم!!!!» ...
17 اسفند 1391

تاثیرگذار!

سلیقه و ذائقه همه ی ما را خوب می شناسند و یک پا روانشناس هستند؛ داشت فیلم می دید که گفت:« اگه بابا بزرگ این فیلم رو ببینن می گن: این فیلم تاثیرگذاره!!» بعد از آن، اسم آن فیلم برای همه ی ما شد: فیلم تاثیرگذار! ...
16 اسفند 1391

غیر مستقیم!!

شده بود رقیب درجه(1) تازه داماد.عید بود خاله جونش با آقا داماد می خواستند بروند کفش بخرند که توی پاچه شان شد که آقا سید را هم ببرند. جلوی ویترین ایستاده بود؛ مارک یکی از کفش ها را به خاله جونش نشان داد و گفت:« این جا یه چیزی نوشته.» خاله با تعجب:«چی نوشته؟» سید:«نوشته برا بچه ها اسباب بازی بخرین!!!» ...
14 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودک خلاق می باشد