کودک خلاق

شعر و داستان

  سید مسیحا برای خواهرش یک شعر سروده و یک داستان گفته و اما شعر او: ساداتی ما هستی    گل داداشی هستی واما داستان او: تو توی یه مغازه بودی،اون مغازه ی خدا بود. توی یه مغازه ی دیگه هم بودی؛ اون مغازه ی امام ها بود.بعد شب قدر شد. بعد شب احیا شد. من دعا کردم خدا به من یه خواهر یا برادر بده. خدا شما رو داد. به خاطر همین اسمت شد محیا.(محیا=احیا) ...
21 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودک خلاق می باشد