کودک خلاق

ادبی صحبت کردن!!

بچه ها،چه قدر سریع متوجه میشوند که بزرگترها از چه چیزی خوششون میاد و بالعکس چه کاری مورد پسند بزرگتر ها نیست. سادات خانوم:«آن جا،چه است؟؟» من(مامان) در حال جمع کردن سفره. سادات خانوم:« ما میل داریم!!» من با خنده:«مگه شما پادشاهی که این جوری صحبت می کنی ؟ یا داری نمایش بازی می کنی ،گل مامان؟» سادات خانوم که فهمیده بود برای من این مدل صحبت کردن او،جذاب بوده در ادامه گفت: « ما می خوریم، ما میل داریم.(البته منظورشون از ما،خودشون یک نفر بود!) ...
17 تير 1395

علف در مطب دکتر!!

رفته بودیم مطب آقای دکتر که دخترمون با حال و هوای نمایش بازی کردنش گفت: «منم منم مادرتون علف آوردم براتون!» بسیار خرسندم که  آقای دکتر همچنان به ویزیتشون ادامه دادند !! ...
11 خرداد 1395

پیشنهاد عجیب و غریب!

ساعت 2 نیمه شب بود و سادات خانوم هنوز بیدار! کشته مرده ی پیشنهادات عجیب و غریب ايشون هستم. می فرمودند:" هاپو رو بیدار کنیم هاپ هاپ کنه!" این که هاپو از کجا گیر بياريم و بر فرض، گیر بياريم انجام این کار چه فایده ای داره رو باید از خود ايشون بپرسید!! بنده بی تقصیرم! ...
31 فروردين 1395

میلاد امام محمد باقر(ع) مبااارک.

  دوستان خوب سفینه ای،گفتیم چه قدر خوبه که توی جمع های خانوادگی تون،از بچه ها به عنوان مجری کوچولو استفاده کنید. خیالتون راحت،محتوا رو ما در اختیارتون می گذاریم: شروع: به نام وجودی که وجودم از وجود پر وجودش به وجود آمده است. مجری کوچولو: خانم ها و آقایان سلام،عیدتون هم مباارک! خوب چه کسی می توانه،همین جمله ای رو که من صحبتم رو با اون شروع کردم رو سه بار ،سریع و تند بگوید. بعد از اجرای این مسابقه،مجری کوچولو با مطرح کردن معماهای طنز و یا به قولی ،سرکاری فضا رو شاد خواهد کرد: 1-اگه وارد یه اتاق سرد و تاریک بشوید و فقط یک کبریت داشته باشید،اول چه چیزی را روشن می کنید؟ 1-...
22 فروردين 1395

دلار یا دونات،مساله این است!!

  اولین جلسه ی بعد از عید بود. آقای معلم، از مسافرت های بچه ها می پرسید و برای این که اون ها رو با فرهنگ ایرانی آشنا ترشون کنه از سوغاتی های هر شهر. بغل دستی  سید، قرار بود سوغاتی شهر مشهد رو بگه،که طفلک حضور ذهن نداشت. سید قصه ی ما جواب رو در گوش دوستش می گوید. او هم خوشحال و شاد و خندان می گوید: دلاااار!  عصبانیت آقای معلم دیدنی بود! سید:« آقا ما بهش گفتیم دونات!!! این اشتباهی فهمید، دلااار» آخه برای  بچه ام همیشه از مشهد دونات خریدیم، خوب حق داره بچه !!! ...
18 فروردين 1395

کارت بانکی خیس نشه!!

  دفتر داداشی،روی میز بود،دفترش رو برداشتم و گفتم :« می خوام میز رو دستمال بکشم برای این که دفتر داداشی خیس نشه،اون ها رو برمی دارم.» کمی آن طرف تر،کارت بانک های بابایی هم روی میز بود،بعد به سراغ آن ها رفتم ولی پیدایشان نکردم. بعدا، معلوم شد برای این که کارت بانک های بابایی خیس نشود، سادات جون اون ها رو زیر گلدون کنار میز گذاشتند تا وقتی میز رو دستمال می کشیم کارت های بانکی خیس نشوند!!   ...
16 فروردين 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودک خلاق می باشد