کودک خلاق

ژلوفن یا ژله!؟؟

  بابایی سرش درد میکرد و از من خواست براشون قرص "ژلوفن" ببرم. که سادات خانوم بلافاصله اومدند و گفتند:"بابایی ژله مون تموم شده می توانید اوشلات(شکلات)بخورید!! ...
27 آذر 1395

وقتی داداش بزرگتر داشته باشی...

  وقتی  آدم، داداش بزرگتر داشته باشه، همین میشه دیگه. توی آژانس نشسته بودیم،سادات خانوم همین جور که به یه ماشینی اشاره می کرد،گفت:" مامان جون،این ماشینه شاسی بلنده؟" ...
16 آذر 1395

بوشورو بوشوره!

  "بوشور رو بوشوره،فاطمه بوشوره،بوشورو بوشوره دلبر بوشوره" تعجب نکنید! این شعری است که چند وقتی است سادات خانوم به هنگام بازی اش می خواند!   خدای مهربون ،دو ماهه که به سادات خانوم یه دخترخاله ی گل،به اسم"فاطمه جون " داده که موقع بردن به حموم فاطمه خانوم، خاله جونش این شعر رو می خوانه(شاعر:خود خاله) و حالا سادات خانوم الگوبرداری کرده! ...
10 آذر 1395

تشابه اسمی

  آقای معلم در زنگ علوم:"کی می دونه ماده (جامد،گاز،مایع)چیست؟" سید:"آقا،به حیوان خانم،ماده می گویند. داشتم برای ساداتی کتابی در مورد زندگی قورباغه ها می خواندم که رسیدیم به این قسمت کتاب:"ماده لزجی دور تخم های قورباغه رو فرا گرفته" که سادات خانوم فرمودند:"نه،ماده تو قفس پرنده های ماست." آخه سادات و سید دو تا پرنده،یه دونه ماده و یه دونه نر دارند. ...
4 آبان 1395

ماهی به نام شهیدک؟!

  سید،خادم کوچولوی هیات امام حسین(ع) شده بود و به همه ی عزاداران خوشامدگویی می کرد. سر مزار شهدا،آکواریوم با چند ماهی قرار داده بودند. سید عاشق حیوانات است. پایان مراسم عزاداری،یه ماهی کوچولو که سر مزار شهدا بود به این خادم کوچولو تقدیم شد. همان جا، اجر و مزدش را دادند،هیچ چیز ان قدر،این خادم کوچولو را خوشحال نمی کرد. اسم ماهی اش را گذاشت:شهیدک! ...
3 آبان 1395

صداقت کودکانه

  عاشق صداقت و شفافیت بچه ها هستم. سادات خانوم به زیر میز رستوران تشریف برده بودند. از ایشون سوال کردم:"دختر گلم،چی کار می کنی؟" ایشون پاسخ دادند:"خرابکاری!!" عین حقیقت بود؛ نمکدون ریخته شده و خلال دندان های روی زمین گواه بر این قضیه بودند. ...
11 مرداد 1395

ادبی صحبت کردن!!

بچه ها،چه قدر سریع متوجه میشوند که بزرگترها از چه چیزی خوششون میاد و بالعکس چه کاری مورد پسند بزرگتر ها نیست. سادات خانوم:«آن جا،چه است؟؟» من(مامان) در حال جمع کردن سفره. سادات خانوم:« ما میل داریم!!» من با خنده:«مگه شما پادشاهی که این جوری صحبت می کنی ؟ یا داری نمایش بازی می کنی ،گل مامان؟» سادات خانوم که فهمیده بود برای من این مدل صحبت کردن او،جذاب بوده در ادامه گفت: « ما می خوریم، ما میل داریم.(البته منظورشون از ما،خودشون یک نفر بود!) ...
17 تير 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودک خلاق می باشد