کودک خلاق

دلار یا دونات،مساله این است!!

  اولین جلسه ی بعد از عید بود. آقای معلم، از مسافرت های بچه ها می پرسید و برای این که اون ها رو با فرهنگ ایرانی آشنا ترشون کنه از سوغاتی های هر شهر. بغل دستی  سید، قرار بود سوغاتی شهر مشهد رو بگه،که طفلک حضور ذهن نداشت. سید قصه ی ما جواب رو در گوش دوستش می گوید. او هم خوشحال و شاد و خندان می گوید: دلاااار!  عصبانیت آقای معلم دیدنی بود! سید:« آقا ما بهش گفتیم دونات!!! این اشتباهی فهمید، دلااار» آخه برای  بچه ام همیشه از مشهد دونات خریدیم، خوب حق داره بچه !!! ...
18 فروردين 1395

کارت بانکی خیس نشه!!

  دفتر داداشی،روی میز بود،دفترش رو برداشتم و گفتم :« می خوام میز رو دستمال بکشم برای این که دفتر داداشی خیس نشه،اون ها رو برمی دارم.» کمی آن طرف تر،کارت بانک های بابایی هم روی میز بود،بعد به سراغ آن ها رفتم ولی پیدایشان نکردم. بعدا، معلوم شد برای این که کارت بانک های بابایی خیس نشود، سادات جون اون ها رو زیر گلدون کنار میز گذاشتند تا وقتی میز رو دستمال می کشیم کارت های بانکی خیس نشوند!!   ...
16 فروردين 1395

جمله سازی با «جوجه»!

  سید،جمله ی بالا رو توی دفترش نوشته بود. سید:«مامان جون،آقا معلممون گفتند برو خونه این جمله رو عوض کن.» مامان:«پسرم،خوب کلمه ی جوجه رو حذف کن!» سید:« آخه،باید با جوجه جمله می ساختیم!!» مامان:«خوب بنویس: جوجه به زمین نوک می زند.» سید:«آخه این رو که همه می تونند بنویسند من می خواستم یه جمله ی خوب بنویسم!!» ...
19 اسفند 1394

ایمان به خدا

  دهه فجر هست و دلم می خواست یه پست دهه فجری بگذارم که خدا رو شکر سوژه جور شد؛   سید،به خانه که آماده بود بسیار خوشحال بود و از تشویق معلمش می گفت.   سر کلاس آقای معلم مشغول تعریف کردن جریانات و وقایع انقلاب بود.در بین صحبت هایش گفت:« شاه و نیروهاش تهدید کرده بودند نمی گذارند هواپیمای امام خمینی به زمین بنشیند و قبل از نشتن، با موشک هواپیما را  خواهند زد.» و اما سوال آقا معلم:«پس،چرا امام نترسید و سوار هواپیما شد؟ کی می دونه بچه ها؟» جواب سید کوچولو:«چون به خدا ایمان داشت.» ...
17 بهمن 1394

مثل روانشناسان!!

  مثل روانشناسان حرف می زد: «من احساست رو درک می کنم اما تو،احساس من را درک نمی کنی!»   با گرفتن پنج تا کارت امتیاز،یک توپ کوچک که به« توپ شیطونک» معروف است از معلم شان،جایزه می گیرند.   دوستش( نباتچیان) مشتری این توپ هاست،تمام امتیازهایش را توپ شیطونک گرفته است. یکی از توپ های نباتچیان گم شد ،از سید می خواهد که با پنج امتیازی که گرفته برای او یک توپ شیطونک بگیرد!  و پاسخ سید: « من احساست رو درک می کنم،اما تو احساس من رو درک نمی کنی،من می خواهم امتیازهایم را جمع کنم و ۱۵ امتیازی بشوم و یو یو جایزه بگیرم!!» ...
15 بهمن 1394

کتاب جدید!

  مامان جون، شما چند تا کتاب نوشتید؟ بلافاصله سید به سراغ بابایی رفت:«بابا جون،شما چند تا کتاب نوشتید؟» رفت توی اتاق و دست به کار شد،آخه نویسنده کوچولو نمی خواست کم بیاره!   ...
8 بهمن 1394

اتود اولیه!

  با دوستانم برای کارمون در حال طراحی یک عروسک بودم ، اتود اولیه ی زیر رو با راهنمایی های دوستانم زدم:   دو ساعت بعد،دیدم سید در حال نقاشی کشیدن هست،از او پرسیدم:« مامانی،داری چی کار می کنی؟»  سید:«دارم اتود اولیه می زنننننم!!» عاشق این تقلیدهای بچه ها هستم از بزرگتر هاشون. واقعا اگر بخواهیم بچه های خوبی داشته باشیم باید خودمان خوب باشیم،خدایا خودت کمکمون کن.   ...
23 دی 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودک خلاق می باشد