کودک خلاق

عوارضی!

  دیشب ، عوارضی را با دویست تومانی سید مسیحا- دویست تومان از سیصد تومانی که بابا جونش یک ساعت قبل بهش داده بودند- پرداخت کردیم و قرار شد بابای سید، فردا شب سه تا پول دیگر به او بدهند.   وقتی علت را جویا شدم، جواب زیبای پدر، این بود: «نباید دل بسته پول بشه و همه چیز رو مادی ببینه، وقتی پولی که من، بی دلیل طبق «قاعده لطف» به او دادم، او باید بتونه ازش بگذره. نه این که چیزی رو که من به او دادم رو حتی به من نتونه بده و دوم صبرآموزی.»  یک کم که دقیق تر شدم، دیدم قضیه ی سید و پدرش، دقیقاً  فقره ی ما، آدم ها با خدا است. خدا، همه و همه و همه چیز را به ما داده است، بعد هم می گوید چند...
28 تير 1392

نکته علمي!

دم برکه ايستاده بود. انگار 20 تا قورباغه جشن تولد گرفته بودند. فکر کنم سيد مسيحا هم در حال کشف اين که تولد کدوم قورباغه است، هر کدوم از قورباغه ها رو يکباري نوازش کرده بود و حرف بزرگترها تو گوشش بدهکار نبود! ناگهان پسر بچه اي فرشته نجات ما شد. سيد در حالي که ميدويد مي گفت: «مامان دون (جون) نکته علمي!، اين آقا پسره به من گفت به قورباغه ها دست نزن. بعضي هاشون سمي هستند.» انگار بچه ها خيلي وقت ها حرف يکديگر را بهتر مي فهمند و يک راه انتقال پيام، از زبان بچه ها به همديگر گفتن است. ...
17 خرداد 1392

هدیه آقای داماد!

عروسی دعوت بودیم. سیدمسیحا هم چون مرد هست، رفته بود مردانه. یک میز، اساتید، دانشجوها و دوستان آقا داماد جمع بودند، قرار شد هر کس هر مبلغی دوست دارد بگذارد و بعدهمه هدیه بدهند به آقا داماد. به محض این که، هدیه به آقا داماد تقدیم شد سیدمسیحا بلند گفت:«صبر کنید! صبر کنید!من هم می خوام پول بدم!» بعد هم دست کرد تو جیبش و یک صد تومانی پاره پوره را  تقدیم کرد!! حالا آقای داماد مانده بود و یک صد تومانی پاره پوره!!! ...
7 خرداد 1392

سکه، پول گنده یا کارت؟

رفته بودیم مهمانی، بعد از مهمانی و بازی با بچه میزبان انگار دری جدید و مفهومی نو به رویش  گشوده شده بود؛ بحثی به نام «پول»! حالا از این به بعد منتظر ایده های اقتصادی سید مسیحا در سال حماسه اقتصادی باشید! رفته بودسلمانی، بعد از سلام و احوال پرسی، رو کرد به آقای سلمانی و گفت:« سکه می خواید؟، پول گنده یا کارت؟» و بلافاصله یک سکه 25 تومانی، یک اسکناس 1000 تومانی و یک کارت هدیه 100 هزار تومانی خالی! از تو جیبش در آورد. آقای سلمانی هم با خنده :«حالابذار مو هات را کوتاه کنم بعد با همدیگه صحبت می کنیم!» ...
5 خرداد 1392

آزمایش علمی!

😁خانواده ی جورابی؛پیشنهاد ساداتی! 👌جوراب های شسته شده رو به ترتیب اعضاء خانواده مون روی آویز لباس قرار داد تا خشک بشوند و شروع به سناریو سازی و تخیل پردازی کودکانه کرد⍮ماشاءالله دختر خلاقم. ...
11 اسفند 1391

پاتک برای مورچه ها!

فقط کم مانده بود مورچه ها از سروکلمان بالا بروند! سید مسیحا:«سم نمیخواد، اگه دارچین بریزین خودشون میرن!» این جمله ی کلیدی را از شبکه ی سلامت یاد گرفته بود! دنیا بدون مورچه لذت بخش است. جدا جواب داد شما هم امتحان کنید. ...
11 اسفند 1391

اکسیژن نداره که!

چشم هایش داشت از حدقه می زد بیرون... با بابا جون و عمو جونش رفته بود استخر. کیفش خیلی بزرگ بود. عمو به شوخی گفت:«می خوای بذارمت تو کیفت جا می شی توشا!!» گفت:«آخه اکسیژن نداره که!!!» حالا چشم های عمو داشت از حدقه می زد بیرون! ...
11 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودک خلاق می باشد