شب خاطره انگیز!
سکانس اول:
مامان:«سید جان، برو بخواب دیر وقته، من خیلی خوابم میاد،تازه دویستا کارم باید انجام بدم،مسواک بزنم، ساعتو برا فردا بذارم و لپ تاپ و خاموش کنم!»
سید:« مامانی، اینا که دویستا کار نیس! فقط سه تا کاره!می خوای برات بشمارم؛یک: مسواک بزنید،...»
سکانس دوم:
جایمان برعکس شده بود:
برایش داشتم کتاب می خواندم که خوابم برد.
پشت سر هم می گفت:
«مامانی برید توی تختتون،من می خوام بخوابم و جا ندارم!!!»
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی