خداخیرش بده!
کاش از خدا چیز بیشتری می خواستم!!
گاهی وقت ها یک کار به ظاهر کوچک آن قدر تاثیر گذار و بزرگ است که کلی دعای خیر به همراه دارد.
من و سید مسیحا منتظر آژانس بودیم، پلاستیک زباله ها را آورده بودم تا به داخل سطل بیندازم.
آقای پیرمردی، زباله به دست از کنار ما رد شد،چند پله پایین رفت ولی دوباره برگشت و به من وسید نگاه کردو گفت:«دخترم، پلاستیک زباله رو بده من می اندازم داخل سطل!!»
از من انکار و از او اصرار!
خیلی جا خورده بودم دائم زیر لب می گفتم:«خدا خیرش بده،هر حاجتی که داره خدا بهش بده...»
آن روز ظهر توی مسجد، سید موقع خداحافظی با پسری که با او دوست شده بود می گفت:«محمد،خدا خیرت بده!، خدا خیرت بده!!!»
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی