کودک خلاق

شعر و داستان

1393/2/21 22:19
278 بازدید
اشتراک گذاری

 

تشویقسید مسیحا برای خواهرش یک شعر سروده و یک داستان گفته و اما شعر او:

ساداتی ما هستی    گل داداشی هستی

تشویقواما داستان او:

تو توی یه مغازه بودی،اون مغازه ی خدا بود. توی یه مغازه ی دیگه هم بودی؛ اون مغازه ی امام ها بود.بعد شب قدر شد. بعد شب احیا شد. من دعا کردم خدا به من یه خواهر یا برادر بده. خدا شما رو داد. به خاطر همین اسمت شد محیا.(محیا=احیا)

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودک خلاق می باشد