کودک خلاق

خاطره شب قدر

1394/4/30 15:20
611 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

فرشتهتوی مسیر بودیم،از کنار هر مسجدی که رد می شدیم صدای دعای جوشن کبیر به گوش می رسید

فرشتهحال خاصی داشتم،توی دلم گفتم: خدا جونم سللللام!

فرشتهوارد مسجد شدیم،دعای جوشن کبیر تموم شده بود،برای این که دختر کوچولویم رو آروم کنم،مجله ی برادرش رو از کیفم بیرون در آوردم،این مجله جدید بود و اون رو هنوز نخوانده بودیم.

فرشتهاولین صفحه ای که باز کردم:

فرشتهخدای مهربون ،به  زیبا ترین شکل جواب سلام من رو داد!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودک خلاق می باشد