شوخی شهرستانی!
شب بود و تاریک.
به سید مسیحا گفتم:«مامانی،برو برای من یک خیار بیار!»
ثانیه ای بعد...
در حالی که فلفل سبز تندی را در دست داشت، شیطان بلا می گفت: «مامان جون ،بفرمایید،خیار!!»
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی
شب بود و تاریک.
به سید مسیحا گفتم:«مامانی،برو برای من یک خیار بیار!»
ثانیه ای بعد...
در حالی که فلفل سبز تندی را در دست داشت، شیطان بلا می گفت: «مامان جون ،بفرمایید،خیار!!»