مهمانی!
طفلکی مامان بزرگ و بابا بزرگ. تشک های مبل، همه شان تبدیل به آجرهای ساختمانی شده بودند. هردو تو حس مهندس ساختمان بودند و کوتاه نمی آمدند.
چون سید بزرگتر است قاعدتا خانه اش محکم تر وشکیل تر شده بود و حس قلدری چاشنی آن وپسرعمه به خانه ی او راه نداشت.
ورود پدر بزرگ به جهت حمایت از فرد کوچکتر وساخت خانه ای عظیم تر وبس بزرگتر قاعده ی بازی را عوض می کرد.
دلش می خواست خانه جدید، خانه ی او می بود؛پس به داخل خانه جدید رفت!
وقتی با اعتراض رو به رو شد که این جا که خانه ی تو نیست در جواب گفت:
«من اومدم مهمونی!!!!»
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی