ژله!
دل تو دلش نبود یعنی بالاخره خاله اش کدام ژله را انتخاب می کرد؛آبی یا نارنجی؟ ژله ها را خودش برای پذیرایی آخر جلسه ی قرآن درست کرده بود و خودش داشت تعارف می کرد؛ دوتا ژله بیشتر نمانده بود؛دلش آبی را می خواست. دوتا ژله را جلوی خاله میهمان گرفت و زل زد تو چشم خاله که یک دفعه فکری به ذهنش رسید. سینی را زمین گذاشت؛ ژله آبی را برد داد به یک خاله دیگر و سپرد که برایش امانت نگه دارد وبعد با خیال راحت سینی با ژله نارنجی را جلوی خاله میهمان گرفت و گفت:«ببخشید دیگه، همین رنگی به شما رسید!!» ...