دقیقا می دونه!!
تصادف سهمگینی بود حس کردم؛ساق پام دارد به صد تکه مساوی و غیر مساوی تقسیم می شود. مامان:« چرا وقتی من تلفن حرف می زنم با اسکوتر می کوبی به پای من!!» سید : «آخه من ، وقتی شما تلفن حرف می زنید حوصله ام سرمی ره ، مجبور میشم این کار رو بکنم تا شما به من نگاه کنید!!!» ...