پیشنهادهای سادات خانوم برای حل مشکلات،بی نظیره!!؛ مامان:" دخترم،بیا قبل از خوابیدن،دستشویی ات رو برو که خدای نکرده،تختت مشکلی براش پیش نیاد." " سادات خانوم:"خوب،تو تخت داداشی می خوابم!!" ...
مدرسه داداشی، ما رو به جلسه سخنرانی دعوت کرده بود. سادات خانوم هم تشریف آورده بودند. سخنران یه آقای روحانی بود. بعد از سخنرانی و هنگام خروج سخنران،سادات خانوم فرمودند:" امام خمینی رفت!؟" ...
سادات خانوم چند ساعتی رفته بود مهمونی خونه مادر بزرگ و پدربزرگ مهربون،البته تنهایی. بعد که اومدند خونه،فرمودند:"مامانی،دلم براتون اوچیک(کوچک یعنی همان تنگ) شد! ...
بابایی سرش درد میکرد و از من خواست براشون قرص "ژلوفن" ببرم. که سادات خانوم بلافاصله اومدند و گفتند:"بابایی ژله مون تموم شده می توانید اوشلات(شکلات)بخورید!! ...