کودک خلاق

پروژه ی سخت!!

  سید مسیحا رفته بود خانه ی عموجانش و از سر سفره هفت سینشان یک ماهی جایزه گرفته بود!! آمد خانه، می خواست ماهی را داخل آکواریومش بیندازد،برگشت و گفت:«مامانی،انداختن ماهی یه پروژه ی سختیه که من باید خیلی دقت کنم!!!» ...
4 فروردين 1393

مچ گیری!

  امان از دست این سازنده های اسباب بازی ها که یک جوری صدای اسباب بازی را درست نمی کنند که هم  بچه ها کیف کنند  و هم بزرگترها اذیت نشوند!! اسباب بازی پر سر وصدایی را جایزه گرفته بود . داشتیم می رفتیم بیرون.به سید مسیحا گفتم:  «مامانی توی ماشین صدای اسباب بازیت رو در نیار ، صداش منو کلافه می کنه! » از توی راهرو شروع کرد به روشن کردن دستگاه کذایی!!با عصبانیت گفتم :  «من که به شما گفته بودم صدای این اسباب بازیت رو در نیار!!» گفت: «شما گفتین تو ماشین ، این جا که ماشین نیس ، راهروا!!» ...
24 اسفند 1392

ذهنیت مثبت

شیر خریده بودیم و در راستای همکاری و کمک در کارها، قرار شد سید مسیحا شیر را از ماشین بیاورد و در یخچال بگذارد. بعد از این که شیر را توی یخچال گذاشت،بلافاصله ظرف غذای ماهی را کنار آن گذاشت و گفت:«شبیه آقای روحانی شد که رفته بالای منبر و داره سخنرانی می کنه!» ...
30 دی 1392

ثابت قدم!

  از دو سالگی اش،چوپانی را انتخاب کرده بود برای شغل آینده اش. مهماندارها همه مهربان و بچه دوست بودند. یکی از مهماندارها از سید مسیحا خوشش آمده بود و موقع پیاده شدن از هواپیما، ما را به کابین خلبان برد. دیدن دم و دستگاه کابین خودش جالب بود. آقای خلبان رو به سید: «دوست داری خلبان شی؟» سید:«نه، من دوس دارم چوپون شم!!» آقای خلبان و بقیه مهمانداران کلی خندیدند!! توی دلم گفتم:«بچه ام جو گیر نشده و نظر و انتخاب همیشگی اش را با صداقت مطرح کرده، بر عکس بقیه بچه ها که دائم تغییر شغل می دهند و گاهی دکترند و گاهی معلم و گاهی خلبان!!» ...
8 دی 1392

بسته شدن میوه فروشی ها!

  امسال از اول پاییز تا حالا اولین باری بود که همه ی پرتقال ها و نارنگی هایی که خریده بودیم شیرین بود. یک نفس راحتی کشیدم و گفتم:«اگه این آدما بذارن که میوها خودشون درستو حسابی برسن، خوب شیرین و خوش مزه میشن دیگه!» سید مسیحا بدو بدو آمد و گفت:« مامانی اون وقت میوه فروشی ها بسته می شن،اون وقت اوناچی کار کنن؟!!»  ...
8 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودک خلاق می باشد