تمام نشدنی!
خانه شده بود بازار شام؛ با اخم مصلحتی گفتم: "مادر جان! آدم، بازیش که تموم میشه، اسباب بازیهاشو جمع میکنه!"
گفت: "اما بازیهای من، هیچ وقت تموم نمیشه که!"
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی
خانه شده بود بازار شام؛ با اخم مصلحتی گفتم: "مادر جان! آدم، بازیش که تموم میشه، اسباب بازیهاشو جمع میکنه!"
گفت: "اما بازیهای من، هیچ وقت تموم نمیشه که!"