کودک خلاق

حدیث

یکی از کارهای خوب شبکه پویا این هست که مناسبت ها در آن معنی دارد؛و صرفا شبکه ای که پشت سر هم و بدون هدف کارتون پخش کند ،قطعا نیست. برایم زیبا است که:هر روز قبل از اذان، شبکه پویا معنی یک حدیث زیبا از یکی از معصومین را با صدای کودکانه پخش می کند.   برایم زیبا است که:سید مسیحا اصرار دارد که این احادیث زیبا را به خاطر بسپارد و یاد بگیرد بدون این که ما اصرار خاصی درباره این موضوع داشته باشیم و یا حتی به او گفته باشیم،ولی همین که او در فضای جشن های ائمه قرار گرفته این تاثیر غیر مستقیم را بر او گذاشته که بر کلام معصومین حساس باشد. و همین که شبکه پویا معنی یک حدیث زیبا  راپخش می کند،داد و فریاد سید بالا می رود که:...
14 اسفند 1392

آموزش هنرمندانه و زیبای محرم و نامحرم!

دقت و توجه کودکان را دست کم نگیریم! بر حسب اتفاق، توی یک اتاق کوچولو، من و سیدو بابا و دوستانشان و شاگردانشان   دور هم بودیم! فضا خیلی صمیمی و دوستانه بود و همه شوخی می کردند. سید از من پرسید:« مامانی شما چرا شوخی نمی کنید؟» فضای محرم و نامحرم را قشنگ دریافت کرده بود!   توی این تصاویر مفهوم محرم و نامحرم به شدت هنرمندانه و زیبا مطرح شده، آن قدر که دلم نیامد از آن استفاده نکنم. درست است که برای بچه های کوچک آموزش دقیق این مباحث بسیار زود است اما آشنا شدن  و این که صرفا اسم مفهوم محرم و نا محرم به گوش آن ها خورده باشد خالی از لطف نخواهد بود و  قطعا در آینده با این مفاهیم ارتب...
8 اسفند 1392

خداخیرش بده!

  کاش از خدا چیز بیشتری می خواستم!! گاهی وقت ها یک کار به ظاهر کوچک آن قدر تاثیر گذار و بزرگ است که کلی دعای خیر به همراه دارد. من و سید مسیحا منتظر آژانس بودیم، پلاستیک زباله ها را آورده بودم تا به داخل سطل بیندازم. آقای پیرمردی، زباله به دست از کنار ما رد شد،چند پله پایین رفت ولی دوباره برگشت و به من وسید نگاه کردو گفت:«دخترم، پلاستیک زباله رو بده من می اندازم داخل سطل!!» از من انکار و از او اصرار! خیلی جا خورده بودم دائم زیر لب می گفتم:«خدا خیرش بده،هر حاجتی که داره خدا بهش بده...» آن روز ظهر توی مسجد، سید موقع خداحافظی با پسری که با او دوست شده بود می گفت:«محمد، خدا خی...
7 اسفند 1392

سئوالات فلسفی!

    دیشب سید مسیحا از من پرسید:« مامانی اگه ما از خاک آفریده شدیم پس چرا وقتی می ریم استخر ، شل نمی شیم، گلی نمی شیم؟؟» به نظر شما بهترین جوابی که میشود به این فیلسوف کوچولو داد؟ که هم جواب درستی باشد و هم قابل فهم و هضم برای کودک و هم بیانی کودکانه داشته باشد،چیست؟ منتظر نظرات سودمندتان هستیم. ...
2 اسفند 1392

محیط بانان کوچک!

دیشب سید مسیحا و داداش طاها(پسرعمه) نزدیک بود، سر یک لاک پشت اسباب بازی دعوایشان  شود.   ایده برای ایجاد فضای مسالمت آمیز: قرار شد لاک پشت دست من باشد و من نقش یک شکارچی بد جنس را بازی کنم و سید مسیحا و داداش طاها نقش محیط بانان کوچک را! من قرار شد لاک پشت را قایم کنم و محیط بانان با کمک و همراهی همدیگر لاک پشت را پیدا کنندو نجات بدهند تا از خطر انقراض در امان بماند!! بازی آن قدر جذاب شد که دیگر اعضای خانواده هم در بازی شرکت کردند! و رقابت خصمانه تبدیل به رفاقت همدلانه شد! ...
28 بهمن 1392

از ماست که بر ماست!

  دیروز اولین اجرای نمایش «خونه کی از همه محکم تره؟» بود .برایم بامزه بود که تکه کلام هایم را از زبان سید مسیحا می شنیدم: ساعت سه و نیم بود و قرار بود ساعت چهار و نیم اجرای اصلی باشد؛دلم شور می زد و دلم می خواست یک بار دیگر قبل از اجرای اصلی ،نمایش تمرین شود؛توی همین گیر و دار های درونی بودم که صدای پسرانه کوچولویی به گوشم رسید: سید مسیحا:«خانوما ساعت دو و نیمه!! یه بار دیگه تمرینو نرفتینا!!» نمی دانم از کجا می دانست که من می خواهم همین را بگویم! نیمه شب از خواب بیدار شد، به او گفتم: (ببخشید گلاب به روتون)«می خوای یه سر، بری دستشویی؟» سید:«مامانی،حالا با هم در مو...
24 دی 1392

مسکین و یتیم و اسیر

  داستان بخشیدن غذا توسط امام علی(ع) و خانواده شان به مسکین و یتیم و اسیر که در سوره انسان آمده خیلی به جان و دل سید مسیحا نشسته است و در موقعیت های متفاوت چه با ربط و چه بی ربط استفاده می کند:   به همراه پدربزرگ و مادر بزرگ به خرید مرغ سوخاری رفته بود. سر سفره با شوهر خاله کَل می انداخت که امشب مرغ سوخاری را مثل امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) به فقیرها بدهیم و امشب غذا نخوریم!  عمو هم(شوهر خاله) اصرار به اصرار فردا شب این کار را بکن و بگذار امشب که ما اینجا مهمانیم شاممان را بخوریم!!!   برای اولین بار، ما آقای پدر را تنها گذاشته بودیم و سه روز به مسافرت رفته بودیم. آقای پدر در این سه روز هیچ چیز نخور...
18 دی 1392

سواد رسانه ای سید مسیحا

  این دو روز سرم خیلی شلوغ بود، این قدر که نتوانسته بودم حتی به وبلاگ سر بزنم. ساعت 11 شب، به سید گفتم: «بریم وبلاگ، ببینیم چه خبره،دلم تنگ شده» اولین سئوال سید مسیحا این بود: -« آمارش چه قدره؟» -«کمه مامانی!» -«پس حتماًباید مطلب بذاریم!!تا آمار دوباره زیادشه!» تصمیم گرفتم همین را یک پستش کنم. ...
30 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودک خلاق می باشد