کودک خلاق

طرح گیلاس!!

همه در حال خندیدن بودند! قبل از ماه رمضان، داخل یک باغ کو چولو بودیم که درختای گیلاس داشت. از شاخه درخت، چند تا چیدم و در جا خوردم و آمدم داخل اتاق. باید لباس ساداتی را عوض می کردم. بابایی، ساداتی را به داخل سالن پذیرایی برد و گفت:« شنیده بودیم که می گن هر چی مادر بخوره ،رو بچه تاثیر می ذاره، اما به این سرعتش رو ندیده بودیم!؟» لباسی که تن ساداتی کرده بودم پر از طرح گیلاس بود!!! ...
21 تير 1393

ثبت نام مجدد!!

فوتبال را جدی پیگیری می کرد و حسابی تیم ایران را تشویق می کرد. بعد از حذف ایران از جام جهانی، هر بازی را که می دید اصرار داشت که یکی از تیم ها،تیم ایران باشد! بازی شیلی با برزیل بود که پرسید:«بابایی کدومشون ایرانن؟» بابایی:«پسرم،هیچ کدومشون. ایران حذف شده» سید:«خوب کاری نداره که! دوباره ثبت نام کنن!!» توضیحات آقای پدر در مورد این که باید چهار سال صبر کنند و مراحل خاصی دارد راهگشا نبود و اصرار داشت دوباره ثبت نام کنند! ...
8 تير 1393

ظرف شستن!!

  دیشب داشتم ظرف ها را می شستم که سید مسیحا رفت صندلی آورد و کنارم ایستاد و گفت:« می خوام دقیق یاد بگیرم که اگه بزرگ شدم و خانومم نبود و رفته بود بیرون من ظرفا رو بشورم!!» همین جور که ریز ریز می خندیدم به او گفتم:« خوب، و قتای دیگه هم می تونی ظرفا رو بشوری!» سید:« نه و قتی خودشون باشن، می شورن !!!» ...
13 بهمن 1392

بهترین از این نمی شد!!

می خواستیم بریم بیرون، قمقمه سید مسیحا را  نمی دانستم کجا بگذارم؟؟! به او گفتم:«مامانی،قمقمه ات رو بذار تو جیب کاپشنت!» سید:«مامانی خوب، بذارید تو کیفتون!» مامان:«تو کیفم، هاردم( hard ) هست می ترسم آب خرابش بکنه!» سید:«خوب،هارد رو بدید من بذارم تو جیب کاپشنم،شما هم قمقمه رو بذارید تو کیفتون!!» ...
12 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودک خلاق می باشد