کودک خلاق

خارش!

  رفته بودیم باغ پرندگان لویزان، جای قشنگ و با صفایی بود. طبق معمول فلامینگو ها روی یک پا ایستاده بودند و غرق تماشای مناظر مختلف! سید گفت:«مامان جون، میدونید چرا فلامینگو ها این طوری می ایستند؟» گفتم:« چرا مامانی؟» سید:«برای این که با  اون یکی پاشون سرشون را بخارونن!!!» ...
4 مرداد 1392

صرفا جهت خنده!

جسارت نشود. گلاب به رویتان.سید مسیحا رفته بود دستشویی عمومی و گفت: «مامانی من رفتم دستشویی شماره 44(هیچ دستشویی شماره نداشت!)آخه دستشویی هاش خیلی زیادن ممکن شما نفهمید من کجام !» بعد از لحظاتی... «مامانی می تونید در 44 رو بزنید؟» من:«بله،پسرم» سید:«بفرمایید!» ...
17 تير 1392

شلوار فرمانده!

    داشت فرمانده بازی می کرد . حسابی رفته بود تو حس. باباجونش از روی مبل به این طرف آن طرف می پرید. من هم پشت میز پناه گرفته بودم. فرمانده(سید مسیحا) با یک هیجان خاصی آمد و گفت:«سرباز...سرباز می تونی شلوارم رو بکشی بالا!!!!» ...
6 تير 1392

شلیک سرد!

 پدر و پسر رفته بودند حمام.  قرار شد فرمانده بازی کنند.(یکی فرمانده می شود و دیگری سرباز)  سید حسابی حس گرفته بود آن قدر که وقتی آب سرد روی شانه هایش ریخته شد،با هیجان خاصی گفت: « فرمانده،فرمانده...شلیکش سرد بود!!» ...
4 تير 1392

الاغ مگس!

به سید مسیحا گفته بودیم خر واژه خوبی نیست. بدو بدو آمد تو اتاق و گفت:«مامان دون،(یعنی مامان جون، سید خیلی حرف «ج» راخوب تلفظ نمی کند!) یه الاغ مگس گنده اومده تو اتاق! » با این ایده سید می شود کلی واژه جدید ساخت، مثل: الاغ گوش، الاغ بزه و.... ...
13 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودک خلاق می باشد