کودک خلاق

حرف حساب!!

خاله تماس گرفت؛ سید گوشی رو برداشت. -     سلام خاله جون؛ مامانت کجاست؟ -     سلام؛ مامانم نماز میخونه. -     تو چرا نماز نمی خونی آقا سید؟! -     آخه اگه منم الان نماز میخوندم، پس کی گوشی رو بر میداشت؟!!! ...
19 مهر 1392

بادمجون و کفش دوزک !

از لوبیا ،نخود فرنگی پاک کردن مثل هر بچه ی دیگری خوشش می آید! لوبیاهای سبز وسر حال قرار بود خرد شوند برای لوبیا پلو  و لوبیا های زرد را هم سید مسیحا دانه هایشان را در بیاورد. دانه ها  به رنگ های بنفش و قرمز بودند؛برای من هم رنگشان جالب بود. از او که می پرسیدی چه  میکنی با اعتماد به نفس جواب می داد:«دارم بادمجون و کفش دوزک در میارم!» ...
8 مهر 1392

راه حل کودکانه!

   از بیرون، هم غذا گرفته بودیم و هم نوشیدنی، اما لیوان یک بار مصرف فراموش شده بود. داخل ماشین را می گشتیم به امید این که چند لیوان یک بار مصرف تمیز بیابیم که استاد سیدمسیحا، پیشنهاد دادند:«خوب،می تونیم لیوان یه بار مصرف، از آب سرد کن برداریم!!» ...
1 مهر 1392

رنگ آمیزی کنید!

عقربه های ساعت یک و نیم نصف شب را نشان می دادند و من کاملاَ بی رمق به سید گفتم:«مامانی، برو بخواب! من دیگه نمی کشم!»  نگاه عجیبی به من انداخت و گفت:«خوب مامانی، حالا که نمی تونید بکشید، رنگ آمیزی کنید!!!» ...
25 شهريور 1392

يادگاري پسرم!!!

ديروز سيد مسيحا اومد دانشگاه، دفتر كارم؛ چندتا برچسب هم همراهش بود . گفتم: بابايي يه دونه شو يه جا بچسبون كه هر وقت ديدمش، يادت بيفتم. اونم از خداخواسته قبول كرد؛ ولي نه به ميز چسبوند، نه كامپيوتر، نه...! چسبوند تابلوترين جاي ممكن: ديوار بالاي سرم كه توي چشم همه مخاطبانه! ولي انصافاً اينطوري خيلي بيشتر به يادشم...   ...
30 مرداد 1392

استانییفین!!

از کنار داروخانه رد می شدیم. سید گفت:«بریم دارو بخریم، بابایی.» بابا:«چه دارویی پسرم؟» سید:«استانییفین!! با قرص آهن!» بابا:«چی بابایی؟!» سید:«می دونم دارم اشتباه میگم ولی یه چیزی تو همین مایه ها!!» منظور قرص استامینوفن بود!! ...
13 مرداد 1392

قبرستان!

توی پست قبلی نوشتم که داشتیم سئوال از حرف خاص(شبیه اسم، فامیل با جواب های مشخص تر و محدودتر.) بازی می کردیم؛ بازی از حرف « ق» بود و سئوال این: آرامگاه مولانا در کجاست؟ جواب سید:«قبرستان!!» و اما جواب:« قونیه!!» ...
12 مرداد 1392

واحد شمارش!

داشتیم سئوال از حرف خاص (شبیه اسم، فامیل با جواب های مشخص تر و محدودتر.) بازی می کردیم؛ بازی از حرف « ق» بود و سئوال این: «واحد شمارش حیوانات وحشی و درنده چیه؟» که سید مسیحا جواب داد:«آقا شیر!!» و اما جواب سئوال:«قلاده!!» ...
11 مرداد 1392

شايد يکي از تأثيرگذارترين آدمها در زندگي سيد مسيحا!

سيد مسيحا، عمو مهدي را حدود 3ساعت بيشتر نديده؛ اما از آن شب، کلي پا به توپ شده است! ميخواستيم تلويزيون را بزنيم شبکه پويا، گفت: «نه! ميخوام فوتبال ببينم که تکنيکهاشو ياد بگيرم تا حرفه اي بشم!» اگر کودک کسي را دوست بدارد، به شدت از او تأثير ميپذيرد؛ و يک معلم حرفه اي، خوب بلد است که چطوري داخل قلب يک کودک، پرچم بزند و قلبش را فتح کند و برگردد. ...
6 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودک خلاق می باشد