از لوبیا ،نخود فرنگی پاک کردن مثل هر بچه ی دیگری خوشش می آید! لوبیاهای سبز وسر حال قرار بود خرد شوند برای لوبیا پلو و لوبیا های زرد را هم سید مسیحا دانه هایشان را در بیاورد. دانه ها به رنگ های بنفش و قرمز بودند؛برای من هم رنگشان جالب بود. از او که می پرسیدی چه میکنی با اعتماد به نفس جواب می داد:«دارم بادمجون و کفش دوزک در میارم!» ...
از بیرون، هم غذا گرفته بودیم و هم نوشیدنی، اما لیوان یک بار مصرف فراموش شده بود. داخل ماشین را می گشتیم به امید این که چند لیوان یک بار مصرف تمیز بیابیم که استاد سیدمسیحا، پیشنهاد دادند:«خوب،می تونیم لیوان یه بار مصرف، از آب سرد کن برداریم!!» ...
عقربه های ساعت یک و نیم نصف شب را نشان می دادند و من کاملاَ بی رمق به سید گفتم:«مامانی، برو بخواب! من دیگه نمی کشم!» نگاه عجیبی به من انداخت و گفت:«خوب مامانی، حالا که نمی تونید بکشید، رنگ آمیزی کنید!!!» ...
ديروز سيد مسيحا اومد دانشگاه، دفتر كارم؛ چندتا برچسب هم همراهش بود . گفتم: بابايي يه دونه شو يه جا بچسبون كه هر وقت ديدمش، يادت بيفتم. اونم از خداخواسته قبول كرد؛ ولي نه به ميز چسبوند، نه كامپيوتر، نه...! چسبوند تابلوترين جاي ممكن: ديوار بالاي سرم كه توي چشم همه مخاطبانه! ولي انصافاً اينطوري خيلي بيشتر به يادشم... ...
از کنار داروخانه رد می شدیم. سید گفت:«بریم دارو بخریم، بابایی.» بابا:«چه دارویی پسرم؟» سید:«استانییفین!! با قرص آهن!» بابا:«چی بابایی؟!» سید:«می دونم دارم اشتباه میگم ولی یه چیزی تو همین مایه ها!!» منظور قرص استامینوفن بود!! ...
توی پست قبلی نوشتم که داشتیم سئوال از حرف خاص(شبیه اسم، فامیل با جواب های مشخص تر و محدودتر.) بازی می کردیم؛ بازی از حرف « ق» بود و سئوال این: آرامگاه مولانا در کجاست؟ جواب سید:«قبرستان!!» و اما جواب:« قونیه!!» ...
داشتیم سئوال از حرف خاص (شبیه اسم، فامیل با جواب های مشخص تر و محدودتر.) بازی می کردیم؛ بازی از حرف « ق» بود و سئوال این: «واحد شمارش حیوانات وحشی و درنده چیه؟» که سید مسیحا جواب داد:«آقا شیر!!» و اما جواب سئوال:«قلاده!!» ...
سيد مسيحا، عمو مهدي را حدود 3ساعت بيشتر نديده؛ اما از آن شب، کلي پا به توپ شده است! ميخواستيم تلويزيون را بزنيم شبکه پويا، گفت: «نه! ميخوام فوتبال ببينم که تکنيکهاشو ياد بگيرم تا حرفه اي بشم!» اگر کودک کسي را دوست بدارد، به شدت از او تأثير ميپذيرد؛ و يک معلم حرفه اي، خوب بلد است که چطوري داخل قلب يک کودک، پرچم بزند و قلبش را فتح کند و برگردد. ...